|
پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:داستان,فقر,فقیر,روستا,مردم روستایی,داستان جالب, :: 13:18 :: نويسنده : پرمین و مهدی
روزي از روزها پدري از يک خانواده ثروتمند، پسرش را به مناطق روستايي برد تا او دريابد مردم تنگدست چگونه زندگي ميکنند. آنان دو روز و دو شب را در مزرعه ي خانوادهاي بسيار فقير سر کردند و سپس به سوي شهر بازگشتند. در نيمههاي راه پدر از فرزند پرسيد: خب پسرم، به من بگو سفر چگونه گذشت؟
متشکرم پدر که نشان دادي ما چقدر فقير هستيم! ![]()
چهار شنبه 16 شهريور 1390برچسب:زنجیر عشق,عشق,داستان,داستان های عاشقانه,عاشقانه,عاشقانه ها,اسمیت, :: 17:6 :: نويسنده : پرمین و مهدی
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.... زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست . ![]()
دو شنبه 7 شهريور 1390برچسب:داستان,قصه,مار,قورباغه,لک لک,بربری,دوستان,دشمنان, :: 22:44 :: نويسنده : پرمین و مهدی
“مارها و قورباغه ها” لک لکها شکایت کردند لک لکها چندی از مارها را خوردند و بقیه را هم تار و مار کردند و قورباغه ها از این حمایت شادمان شدند طولی نکشید که لک لکها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها قورباغه ها ناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند عده ای از آنها با لک لکها کنار آمدند و عدهای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند مارها بازگشتند ولی اینبار همپای لک لکها شروع به خوردن قورباغه ها کردند حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شدهاند که انگار برای خورده شدن به دنیا آمده اند ولی تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است ! اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان !؟ ![]() ![]() |